بی تو به سر نمی شود...

که دلــبــر در کنـار آمـد...

بی تو به سر نمی شود...

که دلــبــر در کنـار آمـد...

بی تو به سر نمی شود...

حرفی برای گفتن نیست همین را بس که خدای عشق و مهر و ماه مرا لایق بندگی دانسته است!
دلتنگم! برای کسی که مدتهاست، بی آن
که باشد، هـر لحـظه،زنـدگی اش کـرده ام!
با احتیاط بخوانید،شعرها لغزنده است،بسکه شاعر سطر به سطر بارید و نوشت...
اینجا فقط و فقط برای تو می نویسم
ای معشوق قابل پرستش من...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

باز آمدم باز آمدم هذا جنون العاشقین

با سوز و با ساز آمدم هذا جنون العاشقین

  • بی تو به سر نمی شود

تا اطلاع ثانوی رفت تو پاچمون...

التماس دعا...



  • بی تو به سر نمی شود

این روزها به شدت احساس نیاز جنسی میکنم...

نیاز به کسی...

از ...

جنس انسان...

 

پ.ن: دلتنگم! برای کسی که مدتهاست،بی آنکه باشد،هر لحظه،زندگی اش کرده ام

  • بی تو به سر نمی شود

آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف و شاعرانه است

که مرا مدهوش میکند

 تو تنها کسی هستی که برایم ارزش فکر کردن داری

هیچ قطاری از اینجا نمی گذرد ومن اینجا نشسته ام

 و با همین سیگار قطار می آفرینم

 نمی شنوی! سرم سوت می کشد

کجایـ یـ یـ یـــــــــی ای مهربان مــــــــــــن............؟؟؟؟؟


 

پ.ن:نوشتن را بهانه ای نیست جز گفتن اینکه

 

من به جز تو به هیچ "او" یی اجازه "ما" شدن نمیدهم!


  • بی تو به سر نمی شود

یعنی بدبخت تر از منم آدم پیدا میشه؟

خوب خدایا منم میخوام شعرامو بذارم تو وب.

انقدر بدبختم که نمیتونم شعرامو بذارم.

شعر بی شعر...

لعنت به این وضعیت...

به این بدبختی...

در صورت مشاهده شعر شما:"نفرین بر شما"


پ.ن:عشق من.... دلتنگت شده ام

 

اندازه اش را میخواهی بدانی؟؟؟


خدا را تصور کن...


  • بی تو به سر نمی شود

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام که سالهای سال ، در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام

زنده یاد قیصر امین پور


پ ن:نباشی دلـ ـ ـم که هیـ ـ ـچ،دنیا هم تنـ ـ ـگ میشود...

  • بی تو به سر نمی شود

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود!

سعدی


پ.ن:دانلود آهنگ با صدای علیرضا افتخاری


  • بی تو به سر نمی شود

نه تو میمانی

نه من

و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب این رود قسم

و

به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...

غصه هم خواهد رفت...

آنچنانی که فقط خاطره ایی خواهد ماند!

برام دعا کنید.ممنون


پ.ن:دانلود آهنگی که هفت ماهه باهاش ... می کنم



  • بی تو به سر نمی شود

 

به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را

دیدمت ، وای چه دیداری ، وای
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت ، وای چه دیداری ، وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

باز لب های عطش کرده ی من
لب سوزان ترا می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت ، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ، ای مرد
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ، ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید

در دلم آرزویی بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای ،  تا که بر آن سر بنهم
دامنی ، تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را

فروغ فرخزاد


پ.ن:درس: انشا

 

موضوع: تابستان خودرا چگونه گذراندید؟؟؟

 

به نام خدا

 

بی او...


  • بی تو به سر نمی شود

  • بی تو به سر نمی شود