راستش نمی دونم از کجا شروع شد!
هنوزم گــیـج و گُـنـگـم.
هنوزم درک نمیکنم که چـجـور شروع شده بود...
فقط همین قدر میدونم که وقتی به خودم اومدم که تمام پیراهنم
از بس گریه کرده بودم خیس بود و ...
آره وقتی به خودم اومدم که اون رفته بود و من هنوز نفهمیده
بودم که چجور دوست داشتن بین ما شروع شده...
هنوز دوست داشتنو خوب مزه مزه نکرده بودم که رفت.
حالا رفته و من هنوز تو این فکرم که نکنه که خواب بوده
باشم!
فقط می دونم که شروع شده بود.
و رفت...
و ...
پ ن: یاد یه غزل قشنگ افتادم که میگه:
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بیچاره دو چشم سیاهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شب ها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم که وقت هم آغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
می خواستم دریچه پژواک خنده اش
یا آینه مقابل آهش شوم، نشد
گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم
بی چشم داشت پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برای او
شیرین و تلخ قصه راهش شوم، نشد
می خواستم به شیوه ایثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود "همیشه" او می شوم
ولی
حتی نشد که "گاه به گاهش" شوم،نشد
اینم از بخت ماست دیگه.ولی برای توی مخاطب آرزوی بهترینا رو دارم.
